مولانا و عطار نیشابوری

آیا مولانا و عطار نیشابوری سنی هستند؟

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، مشهور به مولانا، شاعر، فیلسوف و حکیم بزرگ قرن ششم هجری میلادی است. آثار و شعرهای او در دیوان معروف “مثنوی معنوی” منتشر شده‌اند و در شعرهای او، عشق و وحدت به عنوان محوریت اصلی موضوعات، خواننده را به شوق و حب الهی سوق می‌دهد.

از سوی دیگر، عطار نیشابوری، شاعر و صوفی بزرگ ایرانی است که مانند مولانا، عشق و وحدت را به محوریت آثار خود قرار داد و در اشعار خود به تجربه‌های صوفی و روحانی خود پرداخت. آثار عطار نیز در دیوانی به نام “الهی نامه” جمع‌آوری شده است که بیانگر استعداد و استادی او در زمینه شعر و فلسفه عرفانی است.

با وجود این بعد عرفانی و معنوی آن‌ها، در برخی از کتب، آن ها را سنی معرفی کرده اند که در این مقاله سعی میکنیم با توجه به مطالب و تحقیقات آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی در جلد 1 کتاب «اسرار ملکوت» این ادعا را مورد نقد و بررسی قرار دهیم.

معرفی کتاب اسرار ملکوت اثر آیت الله سید محسن طهرانی

«اسرار ملکوت» نام مجموعه‌ای سه جلدی از شرح حدیث عنوان بصری به تألیف آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی است. این حدیث شریف درباره‌ی حقایق سلوک راه خدا و عرفان است که نویسنده با تفسیر این حدیث، طالبان راه حق را به تدبر در مضامین گرانسنگ آن دعوت می‌کند. این مجموعه کتب شامل موضوعات مختلف سیاسی، اجتماعی، تاریخی و روایی است که همین موضوع آن را به یک اثر ماندگار تبدیل کرده است.

در بخشی از این کتاب، به موضوع سنی یا شیعه بودن بزرگانی چون مولانا و عطار نیشابوری پرداخته شده است که در ادامه آن را میخوانیم:

 

اثبات شیعه بودن مولانا با توجه به اشعار او در مورد غدیر

مولانا از شیعیان است در حالی‌که بعضی او را سنّی می‌دانند و از این جمله باید از حکیم الهی و عارف ربّانی، نابغه وادی توحید و معرفت، مولانا جلال الدّین محمّد بلخی (مولوی) نام برد. این مرد بزرگ و رجل الهی که انصافاً در حقّ او ظلم ها و ستم ها و نسبت های ناروایی از دوست و دشمن زده شده است، باید او را از زمره شیعیان خُلّص و حقیقی مولا أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حساب آورد. آیا مولانا را با اشعار او درباره عید غدیر و انتصاب حضرت مولی الموالی به ولایت حقّه حقیقیّه الهیّه از جانب رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم، باید سنّی فرض نمود؟! در آنجا که می گوید:

اشعار مولانا در مدح أمیرالمؤمنین علیه السّلام

زین سبب پیغمبر با اجتهاد                            ***              نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت هر کس را منم مولا و دوست        ***              ابن عمّ من علی مولای اوست

کیست مولا؟ آنـکه آزادت کند               ***              بند رقیّت ز پایت بر کند

چون به آزادی نبوّت هادی است           ***              مؤمنان را ز انبیاء آزادی است

ای گروه مؤمنان شادی کنید                ***              همچو سرو و سوسن آزادی کنید

ما کدام فرد سنّی را پیدا می کنیم که از واقعه غدیر این چنین حکایت نماید و ولایت رسول خدا را بر أمیرالمؤمنین علیه السّلام منطبق و ساری بداند؟! و یا در مقام تعریف از صفات و ملکات مولا این چنین داد سخن بدهد:

از علی آموز اخلاص عمل                           ***              شیر حق را دان منزّه از دغل

در غزا بر پهلوانی دست یافت              ***              زود شمشیری برآورد و شتافت

او خدو انداخت بر روی علی               ***              افتخار هر نبیّ و هر ولیّ

او خدو انداخت بر رویی که ماه            ***              سجده آرد پیش او در سجده‌گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علی           ***              کرد او اندر غزایش کاهلی

گفت بر من تیغ تیز افراشتی                ***              از چه افکندی مرا بگذاشتی

در شجاعت شیر ربّانیستی                            ***              در مروّت خود که داند کیستی؟

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای            ***              شمّه‌ای واگو از آن چه دیده‌ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد             ***              آب علمت خاک ما را پاک کرد

بازگو دانم که این اسرار هوست            ***              زآنکه بی‌شمشیر کشتن کار اوست

و در ادامه از خلافت ابی‌بکر به سوء القضاء و از خلافت أمیرالمؤمنین علیه السّلام به حسن القضاء یاد می‌کند:

راز بگشا ای علیّ مرتضی                           ***              ای پس از سوء القضاء حسن القضاء

چون تو بابی آن مدینه علم را               ***              چون شعاعی آفتاب حلم را

باز باش ای باب رحمت تا ابد              ***              بارگاه ما له کفوا احد

آیا کسی که خلافت ابوبکر را سوء القضاء یعنی قضای ناموزون و ناپسند الهی می‌داند او سنّی است؟! و یا کسی که یک چنین غزلی دربارۀ آن حضرت می‌سراید می‌توان حتّی تصوّر و احتمال تسنّن را به او داد؟!

تا صورت پیوند جهان بود علی بود                 ***    تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

شاهی که وصی بود و ولی بود علی بود  ***    سلطان سخا و کرم و جود علی بود

مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد      ***    آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود

هم آدم و هم شیث و هم ایّوب و هم ادریس  ***    هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود

هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم الیاس  ***         هم صالح پیغمبر و داود علی بود

آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس                    ***    در خوان جهان پنجه نیالود علی بود

آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن                 ***    کردش صفت عصمت و بستود علی بود

آن عارف سجّاد که خاک درش از قدر     ***    از کنگرۀ عرش بر افزود علی بود

آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام           ***    تا کار نشد راست نیاسود علی بود

آن قلعه گشایی که در قلعۀ خیبر             ***    برکند به یک حمله و بگشود علی بود

چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم                  ***    از روی یقین در همه موجود علی بود

این کفر نباشد سخن کفر نه این است        ***    تا هست علی باشد و تا بود علی بود

سرّ دو جهان جمله ز پیدا و ز پنهان                  ***    شمس‌الحق تبریز که بنمود علی بود

و یا اینکه در جای دیگر چنین گوید:

رومی نشد از سرّ علی کس آگاه  ***    زیرا که نشد کس آگه از سرّ اله

یک ممکن و این همه صفات واجب    ***        لا حول و لا قوّة الاّ بالله

آیا هیچ عاقلی ممکن است نظری به این اشعار بیاندازد و مولانا را شیعی فرض ننماید؟ و اگر باز در مقام توجیه و تأویل برآید، این نیست جز جحد و انکار و مکابره و اصرار بر باطل و مَحق حقّ و محو فضیلت.

بر همین اساس است انظار بزرگان از اهل معرفت و درایت امثال فخر الطائفه مرحوم شیخ بهایی ـ رحمة الله علیه ـ نسبت به این‌گونه افراد.

مرحوم شیخ بهایی در مقام تعریف و تمجید از کمالات و مراتب مولانا و کتاب محیّر العقول مثنوی او چنین گوید:

من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب    ***    هست پیغمبر ولی دارد کتاب

مثنویّ او چو قرآن مُدلّ  ***    هادی بعضیّ و بعضی را مُضلّ

آخر این مرد بزرگ که حقاً باید برای او سهمی عظیم در تشیّع ملّت ایران بالأخصّ، و سایر امکنه و بقاع قائل شد، و به جهت همین منظور با پدر بزرگوار خود از لبنان به سوی ایران حرکت نمود و در تثبیت انقلاب فرهنگی ایران و ایرانیان به سوی فرهنگ تشیّع و گرایش به اهل بیت علیهم السّلام نقش عظیمی را ایفاء نمود، چگونه ممکن است از یک فرد سنّی و مخالف اهل بیت این‌گونه تمجید بنماید! مگر امثال این بزرگان اشعار او را در مثنوی که درباره مدح و ثنای خلفای ثلاث است نخوانده بودند؟! چطور شد که آنها با وجود مطالعه و قرائت این مطالب باز او را شیعی و پیرو مکتب اهل بیت، و دیگران به واسطه این اشعار او را در زمرۀ اهل سنّت و جماعت و به دور از تبرّی که از اصول اعتقادی مکتب اهل بیت است می‌دانند؟!

دیگر تبرّی چه می‌خواهد باشد! با این اشعاری که از مولانا در مورد خلفای جور بیان شد و یا درباره یزید که جمیع اهل سنّت نسبت به او به دیده احترام می‌نگرند و او را خلیقه مسلمین پنداشته، جرأت تقبیح و تفضیح او را به خود نمی‌دهند؛ در آنجا که گوید:

روز عاشورا همه اهل حلب       ***    باب انطاکیّه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم  ***    ماتم آن خاندان دارد مقیم

تا به شب نوحه کنند اندر بُکاء    ***    شیعه عاشورا برای کربلا

بشمرند آن ظلم‌ها و امتهان        ***    کز یزید و شمر دید آن خاندان

بررسی شیعه یا سنی بودن عطّار نیشابوری با توجه به اشعارش

عطّار نیشابوری از شیعیانی است که مورد تهمت واقع شده‌ است. داستان مولانا جلال الدین محمّد رومی از جهت قاطعیّت در تشیّع وی درست مانند حکایت عارف کامل شیخ فرید الدّین عطّار نیشابوری می‌باشد؛ و از این جهت باید گفت: همان ظلم و ستمی که بر مولانا رفته، بر او نیز روا داشتند و با وجود تصریح بر امامت و وصایت أمیرالمؤمنین علیه السّلام و اولاد او علیهم السّلام، او را در زمره اهل سنّت و مخالف با مکتب و طریق اهل بیت به حساب می‌آورند.

وی در کتاب الهی نامه خود پس از ذکر مناقب و مدائحی برای خلفای ثلاثه، به أمیرالمؤمنین علیه السّلام که می‌رسد چنین گوید:

ز مشرق تا به مغرب گر امام است        ***    أمیرالمؤمنین حیدر تمام است

گرفته این جهان زخم سنانش      ***    گذشته زان جهان وصف سه نانش

چو در سرّ عطا اخلاص او راست         ***    سه نان را هفده آیت خاص او راست

تو را گر تیر باران بر دوام است ***    علیٌّ حُبُّه جُنَّه تمام است

پیمبر گفتش ای نور دو دیده       ***    ز یک نوریم هر دو آفریده

علی چون با نبیّ باشد ز یک نور ***    یکی باشند هر دو از دویی دور

چنان در شهر دانش باب آمد      ***    که جنّت را به حقّ بوّاب آمد

چنان مطلق شد او در فقر و فاقه ***    که زرّ و نقره بودش سه طلاقه

اگر علمش شدی بحری مصوّر   ***    در او یک قطره بودی بحر اخضر

چو هیچش طاقت منّت نبودی     ***    ز همّت گشت مزدور جهودی

کسی گفتش چرا کردی؟ برآشفت ***    زبان بگشاد چون تیغ و چنین گفت:

لَنَقلُ الصَّخرِ مِن قُلَلِ الجِبالِ        ***    أحَبُّ إلَیَّ مِن مِنَنِ الرِّجالِ

یَقولُ النّاسُ لی فی الکَسبِ عارٌ   ***    فَقُلتُ العارُ فی ذُلِّ السُّؤالِ

دیدگاهتان را بنویسید